لقد كان في يوسف و إخوته آيات للسّائلين.
بهراستي، داستان يوسف و برادرانش براي پرسشگران، فرازهاي شگفت بسيار دربرخواهد داشت.
سلام بر شما
در اين شمارهي بشارت،همراه با شما صحنههاي ديدني و به يادماندني پنجمين قسمت از داستان يوسف و برادرانش را به نظاره مينشينيم. ابتدا، بنا داشتيم كه بيشتاب و آهسته آهسته، اين داستان اسرار آميز را با هم ورق بزنيم و در كنار هر صحنه مدّتي بمانيم و گفت و شنود قرآني خودمان را با شما جوانان و نوجوانان عزيز اهل قرآن دنبال كنيم؛ ولي به دلايل گوناگون، تصميم گرفتيم بررسي و تفسير سورهي يوسف هرچه فشردهتر در 12 قسمتپيبگيريم. بر همين اساس، گفتوگوهايمان را به پايان كار موكول كرديم؛ يعني زماني كه همهي داستان را در پرتو آيات نوراني قرآن كريم مرور كرده باشيم.
اميدواريم شما هم سورهي يوسف بهويژه آيات 36 تا42 را كه اين بار ميخواهيم به تفسير آنها بپردازيم، چندين بار تلاوت كرده و آمادهي تدبّر در مفهوم اسرار آميز و دقّت بر انگيز آنها باشيد.
يوسف را به زندان افكندند تا به پندار خود، او را تنبيه كرده باشند. آنان با اين كار ميخواستند او به خود بيايد و ببيند كه از همهي امتيازهاي زندگي در خانهي عزيز مصر محروم شده است و مانند تبهكاران در گوشهي زندان به سر ميبرد. پس براي رهايي از اين وضعيت، بيانديشد و بيچون و چرا تسليم خواستههاي عزيز مصر و دار و دستهاش گردد. البته آنان از اين غافل بودند كه يوسف عزيزتر از آن است كه با اين ترفندها احساس ذلّت كند و بزرگتر از آن است كه زنداني شدن به گناه «بيگناهي» را كوچك و خوار شدن بپندارد.
اصلاً يوسف خود از خدا خواسته بود كه با نقل مكان او به زندان، از آن زندان واقعي كه ساليان دراز در آن گرفتارش كرده بودند، آزاد شود. يوسف، بندهي پاك و وارستهي خدا هيچگاه براي زرق و برقها و چرب و شيرينهاي زندگي درباري ارزشي قايل نبوده است كه اينك با جدا شدن از آن احساس محروميت كند. برعكس، مدتهاست كه در پرتو دانش «تأويل احاديث» دريافته است كه عزيز و اطرافيانش ميخواهند براي رسيدن به مقاصد شان، از او به عنوان نردبان استفاده كنند. آنگاه همينكه بر قلّهي كامروايي برآمدند و به مرادشان رسيدند، نردبان را به سويي افكنند يا طعمهي آتش كيفر و انتقام كنند. يوسف خوب ميدانست كه در زندان هم دست از سرش برنميدارند و او را به حال خودش وانميگذارند. بنابراين، از همان ساعتهاي نخستين ورود به زندان، منتظر نقشههاي بعدي عزيز مصر بود.
معمولاً زندانهايي كه افرادي مانند عزيز مصر براي كساني مانند يوسف ترتيب ميدهند، انفرادي است. ابتدا يوسف را در زندان انفرادي در بند كردند، ولي طولي نكشيد كه دو تن از خدمهي دربار را نيز به زندان يوسف روانه كردند. دليل اين كار دو چيز بود: يكي اينكه، يوسف به طور محسوس دريابد او را در كنار غلامان و خادمان در بند كردهاند و ببيند كه چگونه از مقام فرزند خواندگي عزيز؛ شخص دوّم قدرت و سياست در كشور مصر به موقعيت يك غلام خطا كار تنزّل كرده است! ديگر اينكه با طراحي نقشهاي ديگر، قدرت و نفوذشان را به رخ يوسف بكشند و يكبار ديگر او را از نافرماني مرد قدرتمندي همچون عزيز مصر بترسانند. بدينگونه اميد داشتند يوسف از مقاومت دست بكشد و سر در خط فرمان ايشان بنهد. آري، اين آخرين تير تركش عزيز مصر بود.
هنگاميكه آن دو زنداني وارد زندان يوسف شدند، يكي از آن دو خطاب به يوسف گفت: «من خواب ديدهام كه آب انگور ميگيرم تا شراب درست كنم». ديگري نيز گفت: «من خواب ديدهام كه نان بر سر دارم و مرغان هوا از آن ميخورند. تعبير خواب ما دو نفر را بازگوي؛ ما ميدانيم كه تو از عهدهي تعبير خواب برميآيي!»
داستان شگفتي است! بهراستي اگر كسي «پرسشگر» نباشد، از شنيدن يا خواندن داستان يوسف چندان چيزي دستگيرش نميشود. چرا بايد اين دو نفر تقريباً همزمان با يوسف به زندان بيافتند؟ چرا بايد از راه رسيده و نرسيده و بيمقدّمه، خوابهايشان را براي يوسف تعريف كنند و خطاب به او بگويند: ما ميدانيم كه تو از عهدهي تعبير خواب برميآيي!؟ آيا واقعاً اين دو تن آنچه را ميگويند، در خواب ديدهاند يا ديگران اين خوابها را برايشان ديدهاند؟! چرا خوابهاي اين دو نفر تا اين اندازه ضدّ و نقيض است، در حدّ مرگ و زندگي؟!
به طور طبيعي، پاسخ اين پرسشها هرچه باشد، بايد دنبالهي صدور حكم زنداني شدن يوسف باشد. عزيز مصر ـدر ظاهر به حساب هواداري همسرشـ يوسف را زنداني كرد تا به وي بفهماند كه تنها او در كشور مصر همه كاره است. بنابراين، به هركس بخواهد، عزّت ميدهد و هركس را بخواهد، خوار ميگرداند؛ چنانكه با يوسف هر دو كار را كرده بود. اكنون اين دو نفر ـبدون اينكه خود بدانندـ مأمور شدهاند به شكل ديگري قدرت مطلقهي عزيز را به رُخ يوسف بكشند. به اين دو نفر گفتهاند: همبند شما يوسف تعبير خواب ميداند و خوابگزار است. وقتي وارد زندان شديد، به ترتيب، اين دو خواب رابراي او تعريف كنيد تا برايتان بگويد كه چه سرنوشتي در انتظار شما است!
حالا ديگر نوبت يوسف است. يوسف نيز بايد مانند ابراهيم به عزيز مصر؛ اين مرد نمرود صفت بفهماند كه سخت در اشتباه است1 و قادر مطلقي كه عزّت و ذلّت همگان به دست اوست، تنها خداي يكتاست. همچنين بايد به او بفهماند كه يوسف، عزيز و عزيززاده است و كسي را كه خدا عزّت داده باشد، هيچ كس نميتواند خوار و ذليل گرداند و اينها همه نمايش هايي زودگذر بيش نيستند! افزون بر آن، اگر بتواند، به اين دو بردهي بينوا بفهماند كه آلت دست سياست بازان قدرتطلب قرار گرفتهاند و آنان ميتوانند هركاري را كه بخواهند، به دستشان انجام دهند وهر زمان كه اراده كنند، شرّ اين بينوايان را از سرخويش كوتاه ميكنند!
به همين دليل پيش از ـبه اصطلاحـ تعبير خوابهايشان، دو مطلب را خطاب به ياران زندانياش و در واقع خطاب به عزيز مصر و دارو دستهاش بازگو كرد.
در گام نخست، براي آنان خاطرنشان ساخت كه من يك خوابگزار معمولي نيستم كه چشم و گوش بسته و از همهجا بيخبر، خوابهاي اين و آن را بشنوم و تعبيرهاي گوناگون براي آنان رديف كنم. يوسف گفت:
از اينپس، قبل از اينكه بخواهند غذاي شما را به زندان بياورند، به شما خواهم گفت كه غذايتان چيست و چهقدر است؟ اين دانشي است كه خداي من به من آموخته است.
يوسف ميخواست براي آنان باز گويد كه علم تأويل احاديث كه خدا به او داده است، بسي فراتر از خوابگزاري است و در پرتو اين دانش و بينش، ميتواند دست عزيز و امثال عزيز را بخواند و ميتواند هر نقشهاي را كه ميكشند، نقش بر آب گرداند.
سپس با صراحت تمام گفت:
من كيش و آيين مردمي را كه به خداي يكتا و آخرت، ايمان ندارند، رها كردهام و از دين و آيين پدرانم و ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي ميكنم. در شأن ما نيست كه چيزي يا كسي را شريك خداي يكتاي بيهمتا قرار دهيم. اين لطف خداست كه شامل حال ما و همهي مردم گردانيده است، ولي بيشتر مردم سپاسگزار نيستند.
سپس ادامه داد:
اي دو يار زنداني من! آيا اربابهاي گوناگون بهترند يا خداي يكتا،همتا و قهّار؟! اين خدايان دروغين كه شما آنان را به جاي خداي يكتا پرستش ميكنيد، اسمهاي بيمسّما و قالبهايي بيمحتوا بيش نيستند كه شما و پدرانتان براي خود ترتيب دادهايد. خداي يكتا هيچگاه شما را به پرستش آنها فرمان نداده است. فرمانروايي در انحصار خداست و همو فرمان داده است كه جز او، هيچكس و هيچچيز را نپرستيد و بندگي نكنيد!
پس از اعلام اين دو مطلب، با لحن و بياني كه بيشتر به غيبگويي شبيه بود تا به تعبير خواب، گفت:
اي دو يار زنداني من! آن كسي از شما كه اوّل خوابش رابراي من تعريف كرد، به زودي از زندان آزاد ميشود و ساقي مخصوص اربابش (پادشاه) ميگردد، ولي آن ديگري، بردار آويخته ميشود و مرغان هوا، مغز او را ميخورند!
آنگاه براي اينكه به آن دو نفر بفهماند كه ريشهي اين توطئهها را ميداند، افزود:
در اين مورد كه آمدهايد از من بپرسيد «خواب»هايتان چه تعبيري دارد، بدانيد كه كار از كار گذشته است!
طولي نكشيد كه عزيز مصر، آن يار زنداني يوسف را كه ـبه اصطلاحـ خواب ديده بود شراب انگور درست ميكند، از بند آزاد كرد. او را با خلعت و تشريفات به دربار پادشاه بردند و ديگري را در ميدان شهر به دار آويختند تا عبرت روزگار گردد!
يوسف كه ديد اين يار زنداني اش، ساقي پادشاه شده است و ميخواهد نزد او برود، به وي گفت:
نزد اربابت مرا ياد كن! به پادشاه مصر بگو مردي جوان كه در اين شهر و ديار غريب است، با اين اسم و رسم و اين اوصاف، زنداني عزيز است.
اين كار يوسف، حركت بسيار زيركانه اي بود كه او با الهام از دانش و بينش خدادادياش انجام داد و با ايمان و توكّل وي به خدا نيز منافاتي نداشت.
يوسف دريافته بود كه تنها راه نجاتش در اين است كه به گونهاي، خبر توطئه چينيهاي عزيز را به گوش پادشاه برساند و پادشاه را كه به ظاهر همهي امور كشور را دربست به عزيز سپرده بود و عزيز، چشم راست او به شمار ميرفت، نسبت به رفتار و كردار او حساس گرداند. به اين ترتيب، عزيز مصر از اريكهي قدرت به زير خواهد آمد و غايله به پايان خواهد رسيد. قربانيان ديگر اين توطئه مانند همسر بيچارهي عزيز، زنان درباري و ديگران نيز از شرّ عزيز مصر آسوده خواهند شد.
با همهي اين اوصاف، تقدير الهي اين بود كه يوسف چند سالي در زندان بماند تا اوضاع و احوال سامان بگيرد و زمينه براي رسيدن يوسف به آيندهي درخشاني كه خدا براي او ترسيم كرده و در رؤياي صادقهي دوران كودكياش به او وعده داده است، فراهم گردد. به همين دليل اتّفاقي پيش بيني نشده روي داد و بر خلاف پيشبيني زيركانه و اقدام عالمانهي يوسف جوان، منظور وي به سرعت جامهي عمل نپوشيد. ساقي جديد پادشاه به دربار رفت و به انجام وظايفش مشغول شد، ولي شيطان از ياد او برد كه از يوسف زنداني نزد پادشاه يادي كند. در نتيجه، يوسف چند سال ديگر در زندان ماند.
روند آيات در سورهي مباركهي يوسف نشان ميدهد كه از اينجا به بعد، عزيز مصر يكباره دست از سر يوسف برداشته و با وجود آنكه يوسف چند سالي در زندان عزيز به سر برده، هيچگونه دردسر و مزاحمتي براي او پيش نيامده است. كُنج زندان براي يوسف، حكم صدفي را داشته است كه مرواريدي درخشان را در برگرفته است و ميپروراند تا اين كه غواص گوهرشناس به سراغ او بيايد، صدف را بشكند و ماه كنعان از افق زندان در آسمان تيره و تار مصر بتابد.
اينكه بر سر عزيز مصر چه آمد، اصلاً اهميتي ندارد. نزد گويندهي اين داستان، عزيز مصر و امثال او عزّت و ارج و حرمتي ندارند و حاشيههايي بيش براي طومار تاريخ بشر نيستند؛ يوسفها مهمّاند. البته شنونده يا خوانندهي داستان، خود، ميتواند هرگونه كه بخواهد، حدس بزند كه سرنوشت عزيز مصر چگونه ممكن است رقم خورده باشد. همچنين ميتواند به سراغ تاريخ قديم مصر برود و ببيند كه تاريخ در اين زمينه چه چيزي را ثبت كرده است (كه نكرده است). آري، مهّم اين است كه به هر ترتيب، شرّ اين گرگ درندهي درآمده در لباس ميش ـعزيز مقتدر مصرـ از سر يوسف عزيز كوتاه شده است. پس از سالها، اين سنگ خاره از سر راه يوسف برداشته شده و راه رشد و ارتقاي يوسف در كشور مصر هموار گرديده است تا همانگونه كه خداي سبحان مقرّر فرموده است، او در كشور مصر به مكنت و مكانت موعود دست يابد.
شما خوانندگان گرامي بشارت نيز از تلاوت مكرّر آيات و سورههاي قرآن كريم به ويژه آيات نيمهي نخستين سورهي يوسف غافل نمانيد و براي اينكه هرچه زودتر گفت و شنود قرآنيمان شكل بگيرد، پيشنهادها، نظرها، مطالب و پرسشهايتان دربارهي اين داستان را در اختيار ما قرار دهيد. در پايان، از همهي كساني كه تا اينجا از لطف و عنايتشان بهرهمند گشتيم بهويژه برادر عزيز مان، آقاي سعيد سرمدي (از شهرك شهيد محلاتي ـتهران) كه نقد و نظري 18صفحهاي براي ما ارسال كردهاند، صميمانه سپاسگزاريم وبهرهمندي روزافزونشان را از درگاه ايزد منّان خواستاريم. خدانگهدار.
1.بقره،258.